لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من **زمان**دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من** نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو **می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گل سِتان ** این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان **تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر** وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او** گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان **خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو **بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : شنبه 3 مرداد 1394
| 23:16 | نویسنده : PHILIP LAHM |




















لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید