لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟ غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست حیفت آمد که: دمی بی غم هجران باشم زانکه امید به وصل تو چه بسیارم هست! آخر، ای باد، که داری خبر از من تو بگوی: گر شنیدی که بجز فکرت تو کارم هست؟ گر بغیر از کمر طاعت او میبندم بر میان کفر همی بندم و زنارم هست در نهان چارهٔ بند غم او میسازم با کسی گر سخنی نیز به ناچارم هست گفت: بیخت بکنم، گر گل وصلم جویی بکند بیخ من آن دلبر و اقرارم هست زر طلب میکند آن ماه و ندارم زر، لیک تن بیزور و رخ زرد و دل زارم هست نار آن سینه و سیب زنخ و غنچهٔ لب به من آور، که دلم خستهٔ بیمارم هست سر آن نیست مر کز طلبش بنشینم تا توان قدم و قوت رفتارم هست اوحدی وار ز دل بار جهان کردم دور به همین مایه که: پیش در او بارم هست
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : شنبه 3 مرداد 1394
| 23:54 | نویسنده : PHILIP LAHM |




















لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید