لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
ای کاش شود جان نیز قربانت شود،
از فراقت هرکجا دستی ب دامانت شود
ای کاش شود اسیر چشمانت شود
در همینجا دم ب دم فدای دستانت شود
کاش میشد این لبم وصال لبهایت شوند؛
بوسه هایش را ب لبها بوسه بارانت شوند
عشقم ای کاش ک تو اکنون ب آغوشم بودی؛
دست را دستان بگیرند،چشم قربانت شود
ای عزیز دل ک ای کاش همزبان من شوی؛
این زبان حیران هیبت نیز بر جانت شود
خوشگل من کاش بودی در کنار من کنون؛
تا ک جانم بر فدای قلب رخشانت شود
گریه های دوریت در کاسه ی صبر است لیک؛
گریه ها هم بر کف روی تو حیرانت شود
شعر را گفتم ک بر محضر بگویم کای تو دوست؛
عاشقت هستم فدای لعل لبهایت شوم
«بنده ی حقیر »
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : سه شنبه 26 آبان 1394
| 15:15 | نویسنده : PHILIP LAHM |




















لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید